از ابتدا
از ابتدا به شانه ات ایمان نداشتم
اما دریغ طاقت هجران نداشتم
با اینکه حرف آن زن کولی درست بود
ایمان به فال و قهوه و فنجان نداشتم
همچون نسیم خسته که مغلوب روسریست
راهی به گیسوان پریشان نداشتم
پُر دیدمت همیشه ، به چشمم امید بود
کاری به نیم خالی لیوان نداشتم
تا خانه ی دلم به حضور تو گرم بود
میلی به رفت و آمد مهمان نداشتم
در پیچ عشق لحظه ای از خواب پا شدم
اما چه سود فرصت جبران نداشتم
جز این غزل که هدیه ی روز تولد است
چیزی برای نیمه ی آبان نداشتم