سلام
سلام
سلام
این مثل بعد تو بین همه جا افتاد ست:
"هر که دنبال تو افتاده ز پا افتاد ست"
حوض بی آبم و از خویش فقط می پرسم
امشب عکس رخ آن ماه کجا افتاد ست؟!
بنشین بر سر قبرم –بنشین خسته شدی !
سایه ات دیر کمی بر سر ما افتاد ست!
مریم و یاس و اقاقی بهم آمیخته !!یا
زلف افشان تو در دست صبا افتاد ست؟
کفنم خیس شد از شدت اشکم بانو
در دل قبر کسی یاد شما افتاد ست
شب وصلِ تو هجرانِ تو در یک روز است
عید نوروز به ایــام عــزا افتاد ست!
دیدن روی شما سجده ندارد ؟!دارد؟!
اختلافیست که بین فقها افتاد ست
شیخ و تدبیر و امیدش همگی وا ماندند
که کلید در این خانه کجا افتاد ست؟!
شب وصل است و رقیبی که مرا می پاید
مثل مویی ست که در ظرف غذا افتاد ست
آنقدر خوبتر از من به برش می آِید
که بدش از من خونین جگرش می آید
باغبانی که مرا کاشت مرا آبم داد
دارد امروز چرا با تبرش می آید؟!
او که رفت و گل امید مرا پرپر کرد
دارد از مدرسه با گل پسرس می آید
می رود غافل از این است که هرجا برود
آه دل سوختگان پشت سرش می آید
در خزان آفت این باغ نیامد به نظر
حسرتش تازه به وقت ثمرش می آید
هر بلایی سرم آورد یقینا یک روز
طبق قانون طبیعت به سرش می آید
ای رقیبان سر آن کوچه تجمع نکنید
دارد آن عاشق آشفته ترش می آید
هر که از یاد برد عشق خودش را،روزی
همه خاطره ها در نظرش می آید
{ای که از کوچه معشوقه ی ما می گذری}
مگذر سنگ ز دیوار و درش می آید
ما گذشتیم به خون سر ما طعنه مزن
به سراغ تو هم آری پدرش می آید
مثل باران خزان-پشت سر طوفان است
بیش از آن که برسد درد سرش می آید
من کیم? یک نفر از آن همه خواهان شما
نیست دستان کسی لایق دامان شما
کام من تلخ تر از قهوه فالت شده است
چقدر اسم نشسته ته فنجان شما!
تو چنان منعطفی آه به این آسانی
نپرند این مگسان از لب قندان شما
این عجب نیست اگر با شته ها هم عهدند
کرم دارند درختان خیابان شما
ما از آن نیم تو ای ماه گذشتیم ولی
چند نیم است همان نیمه ی پنهان شما
مثل من باد بهم ریخت و سرگردان شد
تا که پیچید به گیسوی پریشان شما
کم هرس کن که همه خواهش دستان منند
یاس هایی که رسیدند به ایوان شما
گیرم از روی کرم بوسه به ما هم بدهی
کم مگر می شود از طعم فراوان شما؟
این غزل حاصل کم طاقتی شاعر نیست
بیش از این هاست غم مرثیه خوانان شما
دل بنا بود که محکم نکند بندش را
تا که آغاز کند عشق، فرآیندش را
من ِ آلوده تو را سخت بغل خواهم کرد
مثل تهران که بغل کرده دماوندش را
حل شدن در دل معشوقه که ایرادی نیست
چای هم آب کند در دل خود قندش را
موقع حج تمتع دل من پیش تو بود
چند سالیست که گم کرده خداوندش را
تویی آن زن که غزل با همه ی ظرفیتش
ناگزیر از قلم انداخته لبخندش را
مثل آغوش تو بیگانه طلب خواهد شد
اجتماعی که رها کرد هنرمندش را
عاقبت آخر یک کوچه زمین خواهد خورد
هر که تعقیب کند سایه ی دلبندش را
گم شد آن گوهر فیروزه و در نیشابور
هر چه گشتیم ندارند همانندش را
چقدر ساده تو را داده ام از دست دریغ
مثل ایران که ز کف داد سمرقندش را